کافه سینما_علیرضا خوانساری: نگاهی به دو فیلم سوت پایان و باد و مه

دوربینِ سوت پایانِ نیکی کریمی از مخروبه‌های پایین شهر و چرک و چروک‌های مرکز شهر تکان نمی‌خورد. فیلم قرار است تصاویری باشد برای تصویر گریِ جامعهٔ عصر  خودش. اجتماع خودش. خانم کریمی هم احتمالا استدلالش این بوده که اگر در فیلم خیابانهای جنوب شهر یا اساسا فقر زده را متر کند، اگر سر و گوش دوربینش بجنبد (به هوای دید رئالیستی، یا وجدانِ آگاه و ناظر)، اگر در پس زمینه، صدای مردم در رادیو شنیده شود که دارند درباره هدفمندیِ یارانه‌ها صحبت می‌کنند (یکی از بزرگ‌ترین دغدغه‌های جامعهٔ کنونیِ ایران)، پس فیلمی ساخته که فرزند زمانهٔ خودش است و سندِ شیر مادر خوردهٔ دوران. یکجور فیلم از نوع مثلا گوزن‌ها و بوتیک. 
منتهی مسئله اینجاست که قرار نیست اجتماع و زمانه در ظرفِ کوچکِِ بالا و پایین کردنِ خیابان‌ها و گنجاندنِ «وقایع روز» تعریف شود (که اگر هم اینطور بود، بیش از این به لانگ شاتهایی از اینجامعه نیاز داشت، و نه کلوزآپهای مکرر یک شخصیت). روح و حقیقتِ «عصر» در آدم‌ها و روابط است که شکل می‌گیرد و معنا پیدا می‌کند و این، بجز از طریق شخصیت شناسیِ - مردم‌شناسی - عمیق و ظریف و قدرتِ شناختِ روابطِ پیچیدهٔ آدم‌ها، بدست نمی‌آید (همانگونه که اصغر فرهادی در درباره الی، در محیطی خارج از جامعه، تنها با شخصیت شناسیِ دقیق، رفتار و گفتگو، جامعهٔ عصرش را ترسیم کرد). و سوت پایان از این حیث فیلم سبُکی ست. مدتی عده ای آمدند و آنگونه تصویر کردند که گویی راه آسیب‌شناسی و رستگاری مردمِ جامعه تنها از میدان تجریش و خیابان جردن و نیاوران می‌گذرد. حالا اما برخی‌ها راه کالبدشکافی و رستگاری جامعه را با گذر از دروازه دولاب و توپخانه و یاخچی آباد و نازی آباد جستجو می‌کنند. 
مفاهیم آشفتهٔ هستی‌شناسانه و فلسفه بافی‌های حاصل از دود سیگار و نمادگراییهای کم فروغ خانم کریمی هم همچون همیشه که روی عجیب و غریبِ ماجراست. تاکید فیلم بر روی مسابقات فوتبال جام جهانی و بازی فینال و گلِ در دقایق انتهایی اسپانیا و سوت پایانِ مسابقه، بدست معجزه گرِ خانوم کریمی به مقولهٔ اعدام و باور انسانی‌ای چون امید تا لحظهٔ آخر مرتبط شده و نام فیلم هم به تبع شده است سوت پایان. البته که دنیا تمامش «بازی» ست و ما هم در پی یک توپ، که‌‌ همان زندگی - کرهٔ خاکی - ست. منتهی نگاه فلسفیِ خانوم کریمی و ایجاد اتصالاتِ دراماتیک بین اعدام و فینال جام جهانی، چیزی ست که دود از کلهٔ آدمیزاد بلند می‌کند. 
تاکیداتِ «رو» و پوست کلفت و نچسب همچون تاکید بر روی جشن‌های مذهبی مردم در خیابان، به این معنا که آی ملت، وقتی جامعه تا این حد در فساد غوطه ور است، وقتی هم نوع، هموطن و همدینِ شما به بدبختی و فلاکت گرفتار است، و شما درد دین که درد همیاری ست را ندارید، دیگر چه جای جشن و شادیِ مذهبی، مثل قبل، دردسر نگرش و پرداخت در سینمای نیکی کریمی است. خط داستانی فیلم هم وارفته است(مردد به اینست که قصه گو باشد یا نه) و ارتباط شخصیتِ نخستِ زن با آن دختر، تا انتها هم نچسب است و ور آمده. و البته، فیلم پیرو آثار پیبشین خانوم کریمی، همچنان خسته کننده است و رس کش. منتهی این فیلم، تحت هر شرایطی از فیلم واقعنمای (و نه واقعگرا) «یک شب» فیلم بهتری ست (یک شب به‌‌ همان سندرمی دچار بود که فیلم بدِ جعفر پناهی، یعنی طلای سرخ دچارش بود. سندرمِ «تاکید»، و ترفندهای فیلمفارسی، در پوشش اجرای واقعنما. به نوعی، تضاد کامل فیلمنامه با اجرا). هر چند که احتمالا این فیلم هم برای اکران عمومی مسیر دشواری را پیش رو دارد. 
در نقطهٔ مقابل فیلم نیکی کریمی که بک گراندش همهٔ چیزهای زشت و نازیبا و چرک و چروکِ جامعه است، فیلم محمدعلی طالبی (باد و مه) شاید از حیث بک گراند از چند فیلم زیبای تاریخ سینمای ایران باشد. شخصا به یاد ندارم که در خیل ازدحام وار آثار تولیدیِ روستایی که در لوکیشنِ معناگرا شدهٔ شمال می‌گذرد (و طبق رسم و سنتِ مختصِ این دیار، این ژانر روستا پیوندی میمون و ناگسستنی با گونهٔ معنا و معنویت و پرداخت و سبک رئالیستی دارد) دوربین یکچنین مناظر بکری را شکار و قابهایی را کار کرده باشد. یک دست مریزاد برای محمدعلی طالبی از این حیث. جدای آن، فیلم‌‌ همان چیزی است که ما از ژانر «روستا»ی "دولتی" در سینمای ایران توقع داریم. فقدانِ «قصه»، دغدغهٔ رئالیست گرایی، حضور نابازیگران، اندکی چاشنی عرفان، در جستجوی «معنا» (که خودش ریتم کند را هم به همراه می‌آورد)، شلنگ آب، و مقادیری هم کودک و نوجوان و غاز و اردک و قرقاول. البته در این مقوله کارهای سوررئالیستی استاد لیالستانی یک استثنا است! 
در این بین اما محمدعلی طالبی نشان می‌دهد که چندان بازی بگیرِ خوبی هم نیست و کاری که برای مثال عباس کیارستمی با نابازیگران می‌کند، آنقدر‌ها هم آسان نیست و‌‌ همان حکایتِ خرمن کوفتن است. بازی تمام نابازیگرانِ فیلم (بجز کودکِ موجی)، فاجعه است. آن دختر نقش اولِ فیلم، کاملا هر چه خاطره از بازی نابازیگران بومی دارید، پاک خواهد کرد. ایفاگر نقش پدر هم که دیگر استادی را برای همگان تمام می‌کند.